معنی ستایش و تمجید

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تمجید

تمجید. [ت َ] (ع مص) به بزرگی یاد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (مجمل اللغه). بزرگ کردن و ستودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن و ثنا گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || به بزرگی نسبت کردن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به بزرگی یاد کردن خدای تعالی را. (آنندراج). مدح و ستایش، و ستایش کردگی، و ستایش خدای تعالی. (ناظم الاطباء). || بسیار بخشیدن. || سیرخورانیدن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرشکم یا نیم شکم علف دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


ستایش

ستایش. [س ِ ی ِ] (اِمص) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن. پهلوی «ستایشن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین. (برهان) (غیاث) (آنندراج). حمد. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). مدیح. مدحه. ثناء. (منتهی الارب) (دهار). مقابل نکوهش:
ستایش خوش آیدش بر هر هنر
نکوهش نبایدش خود زیچ در.
بوشکور.
بدو گفت رودابه کای شاه زن
سزای ستایش بهر انجمن.
فردوسی.
نخست آنکه کردی ستایش مرا
بنامه نمودی نیایش مرا.
فردوسی.
همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.
فرخی.
مقرر گردد که هر کس که خرد وی قوی تر، زبانها در ستایش او گشاده تر. (تاریخ بیهقی). در ستایش وی سخن دراز داشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
بمیدان دانش بر اسب هنر
نشین و ببند از ستایش کمر.
اسدی.
موبد موبدان پیش ملک آمدی... و ستایش نمودی و نیایش کردی. (نوروزنامه). سپاس و ستایش مر خدای را عز و جل که جلال و آثار قدرت او بر چهره ٔ روز روشن تابانست. (کلیله و دمنه).
خاقانی از ستایش کعبه چه نقص دید
کز زلف و خال گوید و کعبه برابرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219).
ستایشت بحقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود.
مولوی.
احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمند فربه نماید. (گلستان).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تمجید

ستایش، نکوداشت

مترادف و متضاد زبان فارسی

تمجید

آفرین، تحسین، تعریف، ثنا، ستایش، مدح، مرحبا،
(متضاد) هجو، تحسین کردن، تعریف کردن، ستودن،
(متضاد) هجو کردن، هجا گفتن، بد گفتن، بدگویی کردن


ستایش

آفرین، تحسین، تعریف، تقدیر، تمجید، ثنا، حمد، مدح، مدیح، مدیحه، مرحبا، منقبت،
(متضاد) قدح، نکوهش

نام های ایرانی

ستایش

دخترانه، سپاس حمد خداوند، ستودن، تعریف، تمجید شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

تمجید

به بزرگی یاد کردن، بزرگ کردن و ستودن

فرهنگ معین

تمجید

(تَ) [ع.] (مص م.) ستودن، تعریف کردن.

فرهنگ عمید

تمجید

بزرگ شمردن، کسی را به بزرگی نسبت دادن،
به نیکی ستودن،
گرامی داشتن،

فارسی به عربی

تمجید

اعلاء

عربی به فارسی

تمجید

تجلیل , تکریم

فرهنگ فارسی آزاد

تمجید

تَمْجِید، کسی را به نیکی ستودن، بزرگ شمردن، گرامی داشتن،

معادل ابجد

ستایش و تمجید

1234

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری